همانطور که احتمالا همه میدانیم در روانشناسی هر موضوعی را میتوان از دیدگاه های گوناگون تحلیل و بررسی کرد. هر یک از این رویکردها اعمال آدمی را به گونهای متفاوت تبیین کرده و سهمی متمایز در تصویر ما از تمامیت وجود هر فرد دارد.
رویکردی که میخواهیم به آن بپردازیم، روانشناسی تحلیلی است که کارل گوستاو یونگ آن را بنیان گذاری کرده است.
هر چند که این رویکرد مستقل و پویا شناخته میشود اما حقیقت این است که روانشناسی تحلیلی از دل مکتب روانکاوی فروید زاده شد و دربرگیرنده مفاهیم و روشهای روان میباشد.
یونگ برای سالها شاگرد و همکار فروید بود و در آغاز از راه و روش مکتب او پیروی میکرد، اما با گذشت زمان اختلاف نظر پیرامون مسائلی هم چون ناخودآگاه، فرایندهای روانی، ذهن انسان و … زمینه ساز جدایی آن دو شد و یونگ را به سوی پایه گذاری رویکرد خود تحت عنوان روانشناسی تحلیلی سوق داد.
به طور گستردهتر میتوان گفت که فروید ادمی را میان دو قطب مخالف سرگردان میدانست و راه نجاتی را به او نشان نمیداد، در صورتی که کارل گوستاو یونگ معتقد بود که آدمی در طول زندگی و گستره زمان خود میتواند راه ترقی را بپیماید و به کمال برسد.
نظریه یونگ برخلاف فروید از این منظر کاملا امیدوارانه بود. دیدگاه او آینده نگر بوده یعنی معتقد است چنانچه که گذشته آدمی در شکل گیری رخدادهای فعلی زندگی او نقش داشته اند، شرایط حال حاضر فرد نیز حاوی بذرهایی برای رشد و توسعه آینده او میباشد.
اختلاف دیگر متوجه لیبیدو است، فروید آن را منحصرا عبارت از غریزه جنسی میدانست یا لااقل قویترین عنصر تشکیل دهنده آن میپنداشت اما یونگ آن را به معنای وسیعتر نیروی زندگی بکار میبرد و غریزه جنسی را در ردیف سایر غرایز و عناصر که تشکیل دهنده این نیرو هستند، به شمار میآورد.
آنها همچنین راجع به محتوای ناخودآگاه نیز با یکدیگر اخلاف نظر داشتند. به اعتقاد فروید ناخودآگاه متشکل از مواردی ناپسندیده و نامقبول بود اما یونگ علاوه بر اینها ناخودآگاه را جایگاه همه اموری میدانست، که هنوز آمادگی به خودآگاه آمدن را نداشته و به دوبخش ناخودآگاه جمعی و ناخودآگاه فردی تقسیم می شود.
شرح عناصر اصلی نظریه یونگ به طور خلاصه شامل موارد زیر میباشد.
یونگ سطوح روان را متشکل از هوشیار و ناهوشیار (فردی و جمعی) میداند:
یونگ ایگو را مرکز هوشیاری می دانست نه مرکز شخصیت، چرا که از دیدگاه او ایگو شخصیت کامل فرد نمی باشد.
همچنین معتقد بود ناهشیار ارتباطی با ایگو ندارد. هشیاری در روانشناسی تحلیلی نقشی جزئی داشته و یونگ معتقد بود افراد علاوه بر منطقه هشیار بایستی ناهشیار را نیز تجربه کرده تا از این راه به تفرد برسند.
مجموعهای از تجربیات سرکوب شده و فراموش شده. عقدهها محتوای آن را تشکیل میدهد که شامل تجربیاتی هستند که حال و هوای هیجانی دارند و دربرگیرنده احساسات و هیجانات میباشند.
ریشه در افکار نیاکان و اجداد ما دارد، محتویات آن به ارث برده میشود و از نسلی به نسل بعد منتقل میگردد.
این تجربیات ناهشیار همیشه فعال بوده و بر افکار و اعمال و احساسات ما تاثیر میگذارند. اینها به عقاید موروثی اشاره ندارند بلکه به آمادگی زیستی ما در برخورد با شرایط متفاوت زندگی اشاره میکند.
همان گونه که در تعریف ناهشیار جمعی گفته شد، امادگی زیستی ما در برخورد با موقعیت های زندگی می باشد که هر قدر این موقعیت ها تکرار شود، یک پاسخ عادت گونه شکل
میگیرد و به بخشی از ساخت زیستی ما بدل می شود و کهن الگوها را می سازد.
کهن الگوها خود شامل ۴ مورد می باشد:
پرسونا: جنبهای از شخصیت که ما آن را به محیط نشان میدهیم.
سایه: جنبهای از شخصیت دوستش نداریم و پنهانش میکنیم.
آنیما و آنیموس: انسانها به طور روانشناختی از دو جنبه زنانه و مردانه برخوردارند.
خود: گرایش فطری برای رشد و کمال
یونگ همچنین به تیپ بندی انواع شخصیتها میپردازد و بر اساس دو نگرش برونگرایی و درونگرایی و چهار کارکرد مجزای تفکر، احساس، حس کردن و شهود این دسته بندی را انجام میدهد.
طبق آنچه که از نظریه یونگ و اصطلاحات آن به طور خلاصه گفته شد، رشد شخصیت به وسیله آنچه بوده ایم، به علاوه آنچه که امید به رسیدن به آن داریم، شکل میگیرد.
ما صرف نظر از سن و موقعیت گذشته خود، رشد میکنیم و به سوی سطوح کاملتر و متعالیتر خود وجودیمان پیش میرویم.
یونگ در بسط دیدگاه خود، بدبینی فرویدی را کنار گذاشته و با اتکا به نیروی بالقوهی فعلی فرد، آیندهای روشن را برای او ترسیم میکند.
بنابراین با الهام از نظرات او میتوان نقش ردپای تجربیات گذشته و ناهشیار، سوابق نیاکانی و افکار هشیار را شناخت و به آنها آگاه شد.
با بهره گیری از گفتههای او راجع به سایه، نقاط دوست نداشتنی شخصیت خود را روشن کرد و با تحرک و پویایی مقدمات پیشرفت خود را چید. در این راه ممکن است عقب گرد رخ دهد، اما باید دانست که امری موقتی بوده و اسباب ترقی بیش از پیش برایمان فراهم میشود.
یونگ برای انسانها کمال را در نظر میگیرد و آن را فعلیت یافتن آنچه که بطور بالقوه در آدمی وجود دارد و ظهور و بروز استعدادهای ذاتی او میداند که میتوان با تلاش مداوم به آن رسید.
گرچه یونگ به علت مبهم و غیرقابل اندازهگیری بودن مفاهیم نظریهاش همواره مورد انتقاد صاحب نظران بوده است، اما نباید نقش او را در پیشقدمی برای طرح مفاهیمی همچون «خود» یا «خویشتن حقیقی» (The Self) نادیده انگاشت.
نقش «خویشتن حقیقی» رسیدن به فرآیند فردیت یافتگی (Individuation) است، فرایند شکوفایی و تبلور استعدادها.
فردیت یافتگی به معنای جست و جوی فرد برای رسیدن به کمالِ حقیقی خویش است که همان جملهی معروف «فردریش نیچه» در کتاب «چنین گفت زرتشت» را به ذهن متابدر میکند: «بشو آنچه که هستی.»
این محصول در ۲۳ ساعت آموزشی و بطور کاملا تصویری، ۷ کهن الگوی زنانه را بر اساس نظریهی آرکتایپهای پرفسور یونگ آموزش میدهد.
شما میتوانید هر کهن الگو ا بطور جداگانه تهیه کنید و یا با خرید “دوره جامع سفر قهرمانی زن” تمام کهن الگوها را در یک بسته و با قیمت مناسبتر داشته باشید.