کهن الگوی هادس میان رومیان به نام “پلوتو” شناخته میشود و در زبان لاتین به او “دیس” به معنای ثروتمند میگفتند. او را با نام “زئوس زیرزمین” یا “زئوس جهان زیرین” نیز میشناختند.
هادس علاوهبر اینکه نام خدای مردگان و جهان زیرین است، نام سرزمین مردگان و ارواح نیز به حساب میآید. قلمرو فرمانروایی هادس، همان جهان مردگان است.
با اینکه یونانیان هادس را خدایی ترسناک، سرد و بیرحم میدانستند، اما هیچوقت به دید ابلیس به او نگاه نمیکردند؛ در تصویرگریهایشان، هادس، همچون پوزیدون و زئوس، شکل مردی بالغ، با صورتی ریشدار آمده است. از آنجایی که عام فکر میکردند بردن نام هادس بدشگون است، از او با اسامی مختلفی چون “نادیدنی” یا “ثروتمند” یاد میکردند.
در تصاویر موجود از هادس، مردی را میبینیم با ریش، لبانی مهر و موم، خشک و سرد، غیرقابل انعطاف، تاریک و بیرحم با دستانی که از سر شانه سیاه رنگ است. در این تصاویر، هادس تاجی بافته شده بر سر و یک کلید و عصای سلطنتی در دست دارد؛ علاوه بر اینها، او کلاهی داشت که میتوانست به کمک آن نامرئی شود.
نمونه بارز انرژی فعال این مردان، افراد درونگرایی هستند که در انزوا و تنهایی به سرمیبرند، انگیزه و اشتیاقی برای جلب توجه یا حضور در کنار دیگران ندارند و بیتوقع و دور از وابستگی نسبت به هرچیزی، در دنیای شهودی خود زندگی میکنند.
هادس، دومین فرزند کرونوس و ریا بود که بعد از هرا، بزرگترین کهنالگو به حساب میآید. کرونوس، براساس پیشگوییها، میترسید که فرزندش او را از عرش به فرش بکشاند و قدرتش را بگیرد.
به خاطر همین، تمامی فرزندانش را در بدو تولد، میبلعید. زئوس، برادر کوچکتر هادس با همراهی متیس، برای کرونوس دسیسه چیدند و مایع تهوعآوری به او خوراندند که تمامی فرزندانش را بالا آورد. هادس هم مثل بقیه خواهر و برادرانش نجات یافت؛ سپس با زئوس و پوزیدون علیه پدر خود متحد شد.
هادس همراه برادرانش با تیتانها جنگیدند و بر آنها پیروز شدند. پس از پیروزی، برادران قرعهکشی کردند تا جهان را تقسیم کنند و سهم او، جهان زیرین شد.
هادس از خود فرزندی نداشت؛ او بیشتر زندگیاش را در جهان زیرین سپری کرد و کمتر زمانی پیش میآمد که قلمرو خود را ترک کند. هادس در طول زندگی، تنها دو بار به سطح زمین آمد؛ براساس روایت هومر، یکبار هرکول با نیزه او را زخمی کرد و برای گرفتن کمک به المپ رفت و بار دیگر، زمانی بود که قصد ربودن پرسفون، دختر زئوس و دیمیتر را داشت.
هادس، فرمانروای جهان زیرین، جهانی سرد، تاریک و نمناک است که ثروت بیشماری در آن وجود دارد. او منزوی و تنها است و همیشه سکوت را بر هر چیزی ترجیح میدهد؛ به عبارتی، او از اجتماع بیزار است.
هادس برای انسانها و دیگر خدایان، شخصیتی ترسناک، سنگدل، پیچیده، سیاه و در عین حال عادل به شمار میآید و میان آنها محبوبیتی ندارد.
از آنجایی که او فرمانروای قلمرو مردگان بود و رعایای این سرزمین ارواح بودند، به کسانی که به ادامه نسل و افزایش جمعیت میپرداختند، علاقهمند بود. ورود به دنیای ارواح، برای همه آزاد بود؛ اما هیچکس اجازه خروج از این سرزمین را نداشت.
هادس کاملا مراقب افرادی بود که وارد قلمرو او میشدند. تلاش آنها برای فرار از مرگ، بیهوده و واهی بود؛ زیرا تنها مردگان میتوانند وارد قلمرویی شوند که هیچگاه برنمیگردند.
داستان از این قرار بود که هادس، پرسفون را به عنوان عروس خود میخواست و با زئوس، پدر پرسفون، به توافق رسید تا دختر باکره جوان را برباید.
پرسفون به همراه مادر و دوستانش در دشت مشغول چیدن گلهای نرگس بود که از دوستانش جا ماند. گلهای نرگس از قبل توسط هادس روییده بودند.
وقتی پرسفون سمت گلها رفت تا آنها را بچیند، ناگهان زمین دهان باز کرد و هادس با ارابه و اسبهای وحشیاش خارج شد و پرسفون را ربود. پرسفون که بهشدت ترسیده بود، پدرش را صدا کرد تا کمکش کند اما زئوس توجهی نکرد و اجازه داد تا هادس او را با خود به جهان زیرین ببرد.
پرسفون که از همهجا بیخبر و ترسیده بود، با حالتی افسرده، در جهان زیرین مستقر شد. از آنجا که وابستگی شدیدی به مادرش داشت، نمیدانست باید چه کاری انجام دهد. مادر پرسفون، دیمیتر هم از این دوری و بیخبری، بسیار غمگین و عصبانی بود و در پی یافتن دختر خود، سخت تلاش میکرد.
بعد از جستجوهای فراوان، دیمیتر، متوجه شد که همسرش زئوس از تمام ماجرا خبر داشته. او معبد خود را ترک کرد و چون خدای غلات و کشاورزی بود، همهچیز رو به خشکسالی رفت و زندگی در تمامی اشکال خود، متوقف شد. زئوس که نمیتوانست این شرایط را بپذیرد، برای بازگرداندن زایش و رویش، هرمس (خدای پیامرسان) را به جهان زیرین و سراغ پرسفون فرستاد تا او را پیش مادرش برگرداند.
هرمس به جهان زیرین رفت. پرسفون را در حالی یافت که غمگین و ترسیده، بر تختی کنار هادس نشسته بود. پرسفون با شنیدن اینکه میتواند از بند اسارت رهایی یابد و پیش مادرش بازگردد، بسیار خوشحال شد. همانطور که اشاره شد، هیچکس حق خروج از دنیای زیرین را نداشت؛ با این حال، هادس که ناچار به این کار بود، چند دانه انار به پرسفون داد تا آنها را بخورد!
زمانی که پرسفون دانههای انار را خورد، تبدیل به ملکه دنیای مردگان شد و از آن پس، مقرر شد پرسفون تا ۳ ماه از سال، در فصل زمستان، زمانی که زمین خشک و سرد است و رویشی ندارد، به جهان زیرین برود و در کنار هادس باشد.
آدمربایی هادس باعث شد تا عروسش هم وارد دنیای او شود و دور از اجتماع، در انزوا و سردی مطلق زندگی کند.
مرد هادسی در تنهایی و سکوت به سر میبرد. او در گوشهای از جهان بیتوجه به هرچیزی، برای خود زندگی میکند.
هادس تنها دوبار از جهان زیرین به بیرون آمد و به کوه المپ رفت؛ همین امر بیانگر بیاطلاعی او از رویدادهای مختلف بود. فردی که از هیچ چیز خبر ندارد و هر آنچه رخ میدهد برای او بیاهمیت است، نمونه بارز مردی با انرژی فعال هادس است.
اگر مرد هادسی تعلق خاطری به فردی نداشته باشد، در تعامل با کسی نباشد و بیخانواده باشد، در دوردستترین نقاط، با کمترین امکانات و به تنهایی زندگی میکند. او دوست دارد دور از اجتماع باشد، به حالت نامرئی زندگی کند و کسی کاری به کارش نداشته باشد.
هادس انزوا طلب، میتواند منبع خلاقیت باشد. این خلاقیت منحصر به فرد و ثروت درونی هادس در هنر تجلی مییابد.
بخش متمایز از هادس منزوی، آن بخش از وجود است که به ثروت جهان درونی خود ارزش میدهد. فرهنگ برونگرایانه بر مولد بودن تاکید دارد! افراد درونگرا و منزوی که منفعل هستند، بهگونهای نفی میشوند و مورد قضاوت منفی قرار میگیرند. درواقع، افراد درونگرا که در دنیای خود سیر میکنند، محبوبیت و توجه کمتری را به خود جلب میکنند.
این احساس سرکوب و طردشدگی از طرف دیگران و بازخورد ذهنی هادس نسبت به رویدادهای مختلف، رفتار متفاوت و خاصی از او را در پی دارد. درونگراها نسبت به تجارب بیرونی با واکنشهای ذهنی خود پاسخ میدهند و میتوانند به شکلی درونی زندگی کنند.
تصمیمگیریهای خوب، نیاز به بازنگریهای درونی دارد. چرا که هیچکس به اندازه خود فرد نمیتواند ارزشهای ذهنی یک تجربه را درک کند. انتخاب افراد با یکدیگر متفاوت است. اما انرژی فعال هادس به ما کمک میکند تا از طریق احساسات جسمانی، واکنشها و نداهای درونی خود را دریابیم و بفهمیم که واکنش ذهنی ما نسبت به یک شی یا یک شخص چیست و بعد نسبت به آن، تصمیمگیری کنیم.
عامل ذهنی، مولفه مهم در تصمیمگیری است که انرژی فعال هادس آن را به ما هدیه میدهد. در زمان انتخابهای مختلف زندگی، زمانی که از قوه شهودی خود کمک میگیریم، در واقع از این انرژی بهره گرفتهایم.
زئوس، پوزیدون و هادس، بر قلمروی خود حاکمیت مقتدرانهای داشتند. آنها با اقتدار و قاطعیت کامل بر اراضی خود حکمرانی میکردند و شباهتهای زیادی به یکدیگر داشتند. هر سه برادر به نظام پدرسالاری و وجود یک معشوقه مطیع در زندگی اعتقاد داشتند.
هرچند هادس فرزندی نداشت اما چارچوبی فکری بر مبنای قدرت پدر داشت. هادس، سایه کهنالگوی پدر به حساب میآید.
زئوس که به عنوان خدایخدایان شناخته میشود، حکمران قدرتمند جهان زندگان است. در جهان مردگان، این جایگاه متعلق به هادس است.
هادس کهنالگویی است که توجه زیادی به معنا و عمق مسائل دارد. هرگاه هادس در جمعی حاضر بود همراه نقاب و پوششی نامرئی ظاهر میشد. مردان هادسی علاقهای به جلب توجه ندارند و دوست دارند اگر بالاجبار در جمعی حضور یافتند، نامرئی ظاهر شوند و کسی با آنها کاری نداشته باشد.
هادس، کهنالگویی است که بر زندگی درونی عمیق ما حکمرانی میکند و از طریق احساس یا واژهها بیان نمیشود. زمانی که انرژی این کهنالگو در افراد فعال شود، دوریگزینی از اجتماع و انزواطلبی سراغ افراد میآید.
هادس، خدای مردگان و دنیای زیرین است که هر دو نمادی از ناخودآگاه فردی درون آدم است. بارزترین ویژگی شخصیتی این کهنالگو، عمق و سردی رفتار اوست. در واقع منظور از عمق، درک بالای این انرژی از زندگی است؛ برای مثال، عرفا و فلاسفهای که به درجه عرفان و شناخت و آگاهی از زندگی میرسیدند، انرژی فعال هادس را در خود داشتند.
غم، ناراحتی، انزوا و سوگواری، نمادهای شاخص شخصیت هادسی است. افرادی که از عالم و آدم بریدهاند و حالاتی از افسردگی و ناامیدی دارند، همان مردان هادسی هستند.
این انرژی ممکن است بر اثر اتفاق ناگواری که برای فرد رخ میدهد فعال شود؛ از آن پس، نگاه افراد به زندگی متفاوت میشود. آنها اغلب بهقدری به معنا توجه میکنند که همه چیز اصالت خود را از دست میدهد و به پوچی میرسد. افرادی که به نظر عالم میآیند و نسبت به نادانیها و ناپختگیهای رفتاری دیگران نگاه عاقل اندر سفیه دارند، انرژی این کهنالگو در آنها فعال است.
مردان با آرکتایپ هادس، درونگرا، منزوی، تنها و تودار هستند. اغلب، در سکوت به مسائل از زاویه دید متفاوتی نگاه میکنند. آنها گاهی از نادانی افراد دیگر در مواجهه با رویدادهای مختلف، متعجب میشوند.
از احساس و عاطفه دور هستند و از تعاملات عاطفی یا میانفردی با دیگران خودداری میکنند. ارتباطات و تعاملات بیرونی برای هادس غیرقابل درک و تعریف نشده است. برای این افراد، ارتباطات بهصورت کاملا درونی، شکل میگیرد و اغلب خود را درگیر عالم بیرونی نمیکنند. از نظر آنها، گفتنیترین حرفها، ناگفتنی است.
کم پیش میآید این افراد کسی را بیابند که بتواند آنها را به خوبی درک کند و رفتار و باورهایشان را ارزش نهد. از نظر آنها، ارتباطات بیرونی و تعاملات میانفردی، براساس رفع نیازهای سطح پایین شکل میگیرد که اصالت انسان را معنایی نمیبخشد، عطش سیریناپذیرشان را برای کشف حقیقت و حل شدن در آن، سیراب نمیکند و بیشتر باعث ایجاد بازیهایی بین آدمیان شده که برای خواستههای شخصی، ارضای عقدهها و کاملاً کورکورانه شکل میگیرد و طرفین را در یک تسلسل بیهوده و بیفایده گرفتار میکند که گاهی تا نسلها به طول میانجامد.
در ارتباط با دیگران، ضعیف عمل میکنند. به دلیل سفر به درون و علاقه به سکوت، اغلب افراد کم حرفی هستند و به همین دلیل، دیگران هیچ شناختی نسبت به آنها ندارند. همیشه سرشان در لاک خودشان است؛ نه دوست دارند در مسائل کسی دخالت کنند، نه این اجازه را به دیگران میدهند.
علاقهای به اجتماع ندارند؛ آنها محبوبیت بالایی در جمع ندارند و اغلب سرکوب میشوند. به همین خاطر، خود را متعلق به این دنیا نمیدانند. تمام تصورشان این است که دیگران هیچ درک درستی از مسائل ندارند! گاهی انقدر از آدمها ناامید میشوند که گوشه تنهایی و عزلت خودشان، تنها جایی است که به آنها آرامش میدهد.
کودک هادسی از همان ابتدا، درونگرا و نامرئی است. کاری برای جلب توجه دیگران نمیکند و در دنیای خود به تنهایی زندگی میکند. او دنیای درون خود را به هرچیزی ترجیح میدهد.
کودک هادسی، دوستی ندارد و تنها با دوستان خیالی خود بازی میکند. از بیرون، کودکان خجالتی و بیاعتماد به نفسی شناخته میشوند که خود را دوست ندارند و عزتنفس پایینی هم دارند.
اگر رفتار عجیب این کودکان که شبیه به نشانههای اوتیسم و عدم برقراری ارتباط با دیگران است سرکوب شود، غرق در انزوای دنیای خود میشوند؛ اما اگر با محبت با آنها برخورد شود، میتوانند در روابط خود با دیگران بهتر عمل کنند.
دوران نوجوانی و بلوغ از سالهای سخت پسر هادسی به حساب میآید؛ چرا که او نیاز دارد خود را با اجتماع و دنیای بیرون منطبق کند.
پسران هادسی اهل مد و مسائل اینچنینی نیستند و پرداختن به این مسائل را کاری بیهوده میدانند. در این دوران، اغلب به دنبال عرفان و فسلفه میروند، در جستجوی معنای زندگی هستند و بیشتر وقت خود را صرف فکر کردن به این مفاهیم میکنند.
شاید در این دوران به پوچی برسند و هدف و رسالت خود را از زندگی پیدا نکنند. از آنجایی که دیگران ناتوان از درک آنان هستند، ممکن است ادامه زندگی برایشان سخت شود و دست به خودکشی بزنند.
اغلب تنها هستند و یکی دو دوست بیشتر ندارند. برای رفتن به دانشگاه یا یافتن شغل، فرد هادسی باید کهنالگوهای دیگر را در خود پرورش دهد.
ادامه تحصیل، تفکر منطقی و درک عقلانی، آپولویی را فعال میکند. یاد گرفتن، نوشتن و صحبت کردن، مهارتهای هرمسی را پرورش میدهد. هر دوی این انرژیها، به برونگرا شدن او کمک میکنند و توانایی رقابت وی در کار یا درس را افزایش میدهند.
برای مردان هادسی ارتباط با جنس مخالف، معنای خاصی ندارد و تمایل زیادی هم به برقراری ارتباط با کسی ندارند و در تعاملات خود، ضعیف عمل میکنند.
تعامل با جنس مخالف، برای هادس رویداد جالبی به حساب نمیآید؛ چرا که او در دنیای خیالی خود کاملترین و ایدهآلترین زن را متصور شده و با او زندگی میکند که در دنیای واقعی، وجود چنین زنی بسیار نادر است.
اما اگر زنی را بیابد که درکش کند و او هم علاقهمند به دنیای درون و سکوت و انزوا باشد، دنبال برقراری رابطه میرود. کمتر مرد هادسی وجود دارد که قبل از ازدواج با طرف مقابل، مدتی هرچند کم، دوست بوده باشد.
باتوجه به ویژگیهای هادس، او مردی متفاوت به نسبت دیگر مردان است. به همین خاطر، هادس تمایلی ندارد با مردانی رابطه برقرار کند که درکی از دنیای او ندارند. مردهای دیگر هم خیلی روی او حساب باز نمیکنند.
دوستان معدودی شبیه به خود دارد؛ اما دقیقا نمیداند در کنار همجنس خود، چگونه وقت بگذراند.
چون منبع کسب انرژی و اقتدار برای هادس از درونش سرچشمه میگیرد، اغلب تنهایی را به حضور در محافل مردانه ترجیح میدهد.
هادس نیز درست شبیه به زئوس و پوزیدون، به تشکیل خانواده علاقه دارد. اگر زنی شبیه به خودش بیابد که از هادس خوشش میآید، این مرد سریعا درخواست ازدواج میکند.
ازدواج بخش مهمی در زندگی هادس به حساب میآید؛ چرا که اگر تشکیل خانواده وجود نداشت، هادس کاملا بیکس و تنها، در دورترین و ساکتترین نقاط موجود زندگی میکرد. ازدواج میتواند مردان هادسی را از انزوا و گوشهگیری بیرون بیاورد و آنها را وارد مشارکتهای خانوادگی و اجتماعی کند.
مردان هادسی میتوانند بیمحابا عشق و محبت خرج همسرشان کنند، عمیقا به نیازهایشان توجه و آنها را برطرف کنند. درون هر مرد هادسی، احساسی سرشار نسبت به زنی که دوست دارد، وجود دارد.
هادس برخلاف ظاهر، ارتباط عاطفی عمیقی با اطرافیانش برقرار میکند و شدیدا دلبسته آنان میشود. برای مثال، هادس عاشق و شیفته پرسفون میشود و او را میرباید تا به تملک خود در بیاورد.
نکته جالب رابطه هادس و پرسفون، در آنجاست که با سردی و احساس دوری که از مرد هادسی انتظار میرود، پرسفون عاشق او میشود. این امر نشاندهنده رفتار مهربان و توان ارتباطی خوب هادس با زنان است. عیب بزرگ هادس در روابط زناشویی، عدم توانایی ابراز احساسات به صورت کلامی است.
در میان همه کهنالگوها، آفرودیت تقریبا با دنیای هادس غریبه است.
هادس در روابط پدر و فرزندی، منش پدرسالارانه، در قاعده و چارچوب دارد. به نظم و ترتیب بسیار اهمیت میدهد و نمیتواند ابراز احساسات کند.
پدران هادسی برای فرزندان خود کتابهای مصور تهیه میکنند و در سنین بالاتر، برای آنها دربارهی تجسم و باورهای ذهنی خود صحبت میکنند. فرزندان هادس اگر برونگرا باشند، معمولا نمیتوانند رابطهی خوبی با پدرشان داشته باشند.
در میانسالی، زندگی مرد هادسی میتواند انواع متنوعی داشته باشد. زندگی او بیش از سایر کهنالگوها وابسته به محیط اطراف و افراد است؛ اگر انرژی کهنالگوهای دیگر در او فعال شود، این تنوع و پیچیدگی بیشتر هم میشود.
مردانی که فاقد این انرژی هستند، هیچگاه پی به وجود درونی خود نمیبرند. اگر این انرژی در مردی غالب باشد، او در این دوران منزوی و تنها خواهد ماند و شاید در ارزانترین مسافرخانهها و هتلهای شهر به زندگی خود ادامه دهد؛ اما اگر صاحب خانواده و شغل باشد، میتواند بر قلمرو پدرسالارانه خود به خوبی حکومت کند.
الگوی هادس اگر تا دوران میانسالی با فردی همراه باشد، تا پایان عمر در فرد فعال خواهد بود. آشنایی با دنیای درون، دنیای رویاها و ارتباط با ناخودآگاه جمعی و فردی، معمولا باعث میشود این افراد از مرگ هراس نداشته باشند.
مرگ این افراد، اغلب تدریجی است و ارتباطشان کمکم با دنیای بیرون قطع میشود. با دوری از دنیای مادی سفر خود را به دنیا درون خود مجددا آغاز میکنند.
بهخاطر ویژگیهای متفاوت رفتاری، مرد هادسی عموما از سمت دیگران نفی و طرد میشود. عموما رفتارها و اندیشههای او، سرکوب میشود. همین امر منجر به احساس حقارت و فقدان عزت نفس در این مرد میشود.
از نظر دیگران، مرد هادسی با استانداردهای مرد بودن مطابقت ندارد؛ برای مثال، در رقابت بین یک شخصیت برونگرا و درونگرا، شخصیت برونگرا ارجحتر است! این غالب فکری برای مرد هادسی کاملا غیرقابل درک است.
هرچقدر هم که انرژی فعال کهنالگوی دیگری در او رشد یابد، باز احساس حقارت همراه همیشگی مرد هادسی است.
هادس در حوزه دل و احساسات قرار ندارد. در تعاملات خود نسبت با دیگران سخت عمل میکند. حفظ حد تعادل در زندگی آدمی از اصول مهم زندگی است. منطق و واقعبینی در زندگی حائز اهمیت است؛ اما تا زمانی که یک طرف پیکار، احساسات قرار داشته باشد.
زمانی که مرد هادسی به دور از هرگونه عاطفه باشد، در درک احساسات خود و دیگران با شکست مواجه میشود. مشکل خلأ عاطفی در او بروز میکند و ممکن است منجر به افسردگی شود.
ذهنگرایی و درونرفتگی غیرکلامی هادس، میتواند از فعالیت نیمکره راست مغز نشات گرفته باشد که مسئولیت بیشتری در ایجاد خلق بدبینانه دارد.
تمایل مرد هادسی، تنهایی و انزوا است. اگر محیط و اطرافیان او رفتار درستی در پیش نگیرند، موجب بیاعتماد و کنارهگیری بیشتر این مرد میشوند. در این حالت، مرد هادسی درون غار تنهایی خود میرود و تمامی افکار و رفتارهایش بر این اساس شکل میگیرد.
از آنجا که به طور ذاتی، استعداد درک عواطف یا بروز احساسات خود را ندارد، در تنهایی این عدم شناخت از دیگران، تشدید میشود. با این رفتار، دیگران غالبا او را ترک میکنند و تنهایی بیرون و زندگی در دنیای بسته درون، از او موجودی اسکیزوئیدی میسازد.
عدم تمایل به ارتباط و رقابت با دیگران و علاقه او به تنهایی، موجب میشود تا در جمع این فرد از خود عکسالعملی نشان ندهد، گوشهگیری کند و حضور کمرنگی داشته باشد.
از آنجایی که کاری به حواشی و اتفاقات دنیای بیرون ندارد، عموما دنبالکننده مسائل اجتماعی، اخبار و ورزش نیست و حرف مشترک کمی با دیگران دارد. بهخاطر احساس تمایز شدیدی که نسبت به دیگران احساس میکند، اغلب سعی میکند کلاه نامرئی خود را بپوشد تا رفتار نامناسبی از خود نشان ندهد که بقیه از آن تعجب کنند.
• اگر مرد هادسی سایر انرژیها را در خود تقویت نکند، در زندگی خود تنها میماند. مرد هادسی، باید بداند چه نقابی انتخاب کند، چگونه رفتار کند یا چگونه صحبت کند تا باعث تعجب دیگران نشود. علاوه بر اینها، او باید جدا از دنیای درونی با دنیای بیرونی هم تعامل داشته باشد.
• مرد هادسی باید بتواند زنی مناسب را پیدا کند و امور دنیای بیرون را به این زن بسپارد. پرسفون میتواند شخصیتی واقعی یا آنیمای درون مرد هادسی باشد. آنیما جنبهی زنانهی وجود مردان است که نرم، لطیف و بااحساس است.
• هرمس، تنها کهنالگویی است که میتوانست آزادانه وارد قلمرو هادس شود و اجازه خارج شدن داشت.هرمس، خدای پیامرسان و راهنمای ارواح است. او پیامها را به هادس میداد و ارواح را به آنجا هدایت میکرد. هرمس به خاطر حضور ناگهانی، درک شهودی و نیز سرعت انتقال ذهنی و تسلط فراوان در سلیس و روان صحبت کردن، مشهور بود و همانطور که اشاره شد، او بود که به دنبال پرسفون، به جهان زیرین رفت.
هنگامی که هادس و هرمس در فردی حضوری توأم داشته باشند، هرمس در درک تصویر و سایههای جهان زیرین هادسی و به تبع آن ارتباط با دیگران، ابزاری مناسب خواهد بود و این همان کاری است که کارل یونگ در توصیف کهنالگوی ناخودآگاه جمعی (ناخودآگاه جمعی در سفر درونی) انجام داد.
• اگر فرد هادسی با خواندن آثار یونگ و سایر روانشناسان تحلیلگر یا اشعار افرادی چون الیوت، برای انتقال غنای تجارب درونی خود، شاهد مثالی بیابد، یعنی هرمس درونش فعال شده است.
• فردی که ذاتاً هادس و درونگراست، اغلب شانس زیادی برای پرورش سایر کهنالگوها دارد و راه رشد او هم همین است. زمانی که عاشق میشود یا کسی عاشق او میشود، وارد قلمرو احساسات میشود، در این جنبه رشد میکند و انرژی هرمس در آن فعال میشود. زمانی که مشغول به تحصیل میشود، انرژی آپولو در او فعال میشود. به این ترتیب ارتباط گرفتن با دیگران و دنیای بیرون برایش آسانتر میشود.
• به عمق و معنای هرچیزی توجه کنید.
• به دنبال چرایی هر مسئله یا رویداد باشید.
• خود را در قید و بند چارچوبهای زندگی اجتماعی قرار ندهید.
• گاهی از جمعی که قرار دارید، فاصله بگیرید.
• به ندای درون خود گوش دهید.
• برای شناخت خود زمانی را در تنهایی سپری کنید.
• کمتر صحبت کنید و سعی کنید بیشتر شنونده باشید.
• جملاتی که در مکالمات استفاده میکنید، تعداد کمتری باشد اما با لغات پرمعنا و غنیتری.
• در تعاملات خود اصل انسانیت را در نظر بگیرد و اولویت را از احساسات صرف خود بردارید.
• به غرایز فیزیولوژیکی خود، به اندازه رفع نیاز ساده نگاه کنید.
• به مرگ و زندگی بعد از مرگ فکر کنید و ترس خود را از بین ببرید.
• مرگ را نقطه پایان برای همه چیز ندانید.